دلتنگی

ساخت وبلاگ

کلمه تاخیر برای دو مورد به کار می رود .

وفتی دانش آموز دیر به مدرسه می رسه .

و یکی اینکه هواپیما زمان تعیین شده از زمین بلند نشه .

به نظر من این دو تاخیر با هم ارتباط داره !

اون دانش آموزی که همیشه تاخیر داشته.

خلبان شده ،

دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 16:06

باخود گفتم ،امروز را که همه امروزی ها می داند ، با هم برویم به کوچه جعفری( شهید خضرایی امروز ) همان کوچه ای که فرزندانم بدنیا آمدند ،خانه ای در خیابان کرمان و کوچه جعفری ، کوچه هفتم که به شکل ال (L ) برعکس بود ، و پلاک ۱۲ ،هر وقت بچه بودیم می خواستیم خونه ای نقاشی کنیم ، فقط قسمت بیرونی خونه را می کشیدیم خونه ای با یک شیرونی و یک دود کش که از آن دود بیرون می امد ، و چند تا پله برای وارد شدن به خونه، و یک درب بلند بسته که روی آن یک اسم ، منزل اقای ؟ با یک پلاک آبی ، خانه ها شخصیت داشت ، امامهر ماه سال ۵۸ وارد این خانه شدم ، خانه ای که همه با هم زندگی می کردند و هر صبح سلام زنده بودن را به هم می گفتند خانه دوران جوانی ام ،خانه ای که پر از صدای زندگی می داد ، فرزندانم به فاصله دو سال در آن خانه بدنیا آمدند ، دوست داشتنی و شیرین بود ،هر صبح پاییز چراغ علاالدین را روشن می کردم که انها سرما نخوردند و بعد در تاریکی صبح به آرامی به حیاط می رفتم تا وضو بگیرم ، کسی مرا نمی دید ، اما من صداهای نفس ها را در حیاط می شنیدم .اولین نفری که از خانه بیرون می رفت پدر فرزندانم بود که هرگز در حضور غیاب صبح تاخیر نداشت ،بچه ها را در بغل بزرگ کردم ، پله ، پاگرد ، اتاقک زیر شیرو انی در تمام نقاط با خود می بردم ، و از خود جدا نمی کردم ، اما ؟این اما ها بماند .آسیب همیشه برای بچه ها بود ، پرت شدن از پله جزئی ترین آن بود.عشق است که زندگی را به حرکت در می اورد، از کلمه مهربانی باید تابلویی درست کنیم و در اتاق هایمان نصب کنیم ،همه بچه های خونه شیرونی دار بزرگ شدند و بزرگ شدند و رفتند رفتند به منزل های خودشان ،اما ، آدرس مرا آنها ندارند؟ ودیگر مرا نخواهند شناخت !وقتی بزرگ ترها می روند ، افسوس ، حیف شد !ام دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 42 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 16:06

سلام

وقتی بابا قصه می گفت ،:

توش پر از شادی بود

زندگی بود عشق بود ،

ادب بود ، گذشت بود ،

شجاعت بود ،

در آخر قصه هاش

عروسی بود ،

و می گفت: داماد به عروس رسید و ما هنوز به خونمون نرسیدیم ،

دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 16:06

یکی بود یکی نبود های زندگیامروز برویم به خونه آجر بهمنی قرمز رنگ ، و سر بزنم به گوشه ، گوشه اون خونهزندگی ها نیمی نفتی و نیمی ذغالی شده بود و یواش ،یواش وسایل خونه تعییر کرد ، که حالا به نفت بیشتری در خانه نیاز داشتیم ،وسایل نفتی کنار هم قرار گرفتند که هر کدام برای خدمت رسانی به صاحب خانه نیاز به نفت داشتند تا خودی نشان بدهند که ما آمده ایم ،القصهوسایلی که تشنه نفت بودند عبارت بود از :چراغ گرد سوز ( برای روشنایی) که اولین بود ،سمارور نفتی ، چراغ والر ، چراغ سه فیتلیه ای ، چراغ پریموس ، چراغ علاالدین ،( بخاری )اکثر خانه ها به این وسایل مهیا شده بودند و نیاز به نفت از قبل بیشتر شد ه بود ،برای خرید نفت می رفتیم شعبه نفت فروشی که در هر محله ای چندین شعبه داشت ،هر روز صبح با پیت نفت ( جنس آن از حلبی بود ) می رفتی شعبه نفت، که بستگی به ظرفیت پیت نفت شما ، نفت تهیه می کردی .(از پلاستیک خبری نبود )آنچنان شد، که هر خانه ای برای دخیره نفت خود یک بشکه نفت خرید ، که انتهای ان یک شیر داشت .بشکه نفت خونه آجر بهمنی قرمز در حیاط خلوت خونه بر روی یک چهار پایه آهنی قرار داشت که پیت نفت حلبی زیر شیر آن بود . مامان جان هر روز صبح اول وقت کارش نفت ریختن داخل وسایل نفتی بود .ایشان که صاحب سفره دوازده نفری بود و باید کار ها را زود سرو سامان بدهد ، شیر شبکه نفت را باز می کرد داخل پیت کوچک که به تواند حمل کند و وسایل را از نفت سیراب کند ، بر اثر شدت کار او فراموش می کرد شیر بشکه نفت را ببندد ، و نفت نازنین وارد چاه حیاط خلوت می شد .اینجا بود که باید خیلی در مصرف و نگهداری نفت دقت می کردی.وچه بسیار بچه ها که شیر بشکه نفت را اشتباه با شیر اب می گرفتند و نفت می خوردند .دوره گرد های نفت فروش بودند ، که ا دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 33 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 15:07

به یاد صبح هایی که، مسافر داشتم!

صبح تمام مسافر ها به خیر ،

الان خیلی ماه بزرگ و زیبا و درخشان است . ،

دوست نداشتم ، از کنار پنجره کنار بروم .

سلام امروز

دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 33 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 15:07

همه جا مرتب و منظم است

از صبح ملافه می دوزم ، به انتهای آن نزدیک شدم ، . به استقبال عید می روم ، باشاخه ای از گل محمدی ، سلام ، سلام ،

به عید نزدیک می شویم عید بر همه مبارک باشه ،

دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 32 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 15:07